فرشته مهم ترین کابوسش آلزایمره. شفاف ترین کابوسش و عینی ترین ترس بیداریش. بابا یه جایی خونده برای اینکه آلزایمر نگیرید کارها رو یه روال همیشگی انجام ندید. برای همین یه شبایی جاشو سرمیز شام تغییر میده. مامان هم مسیر رفت و برگشت از خونه به مقصد رو مختلف انتخاب میکنه همیشه که تازه باشه.صبا تو پادکست محمدحسن میگه یه دفتر داره برای نگهداشتن اوقات زندگیش از شر آفت آلزایمر.
من اما... هر شبِ هرشب سر میز یه جا میشینم. مسیرم از هر جای جهان که باشه ختم میشه به خیابون دراز مسعودسعدکه وسطش یه قاسم زاده ست و دفترخاطراتامو چند سال یبار گم و گور میکنم از قصد.
**********
بزرگترین وحشت من در مواجه با آدمای متاهل اینه که ببخشید شما چطور میتونید متصور بشید همیشه با همین آدم باید بمونید؟ از سارا میپرسم ینی الان تو از کجا مطمئنی کریمیان برای تو خوب ترینه و راهت درسته. از فرشته می پرسم تو ینی هرشب شام میذاری و به خونه میرسی و هر شب حوصله ی داوود رو داری؟میگم حانیه تو ینی بنظرت میتونی همیشه تو خونه ت هادی رو کنار خودت قبول کنی از الان؟
بچه های فامیل رو که می بینم قلبم درد میگیره که یعنی همیشه و تا ابد مسئولیت این بچه رو دوش پدرمادرشه؟
وقتی دبیرستانی بودم فکر اینو هم نمی کردم که بخوام چهار سال! دانشجو بشم. وقتی میخواستم کلاس نه ماهه ی تدوین رو شروع کنم مطمئن بودم نصفه کاره ول میکنم. وقتی رفتم سرکار با خو میانه ی سه شب...
ما را در سایت میانه ی سه شب دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : faaeezehasani بازدید : 78 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 2:10