میانه ی سه شب

ساخت وبلاگ
فرشته مهم ترین کابوسش آلزایمره. شفاف ترین کابوسش و عینی ترین ترس بیداریش. بابا یه جایی خونده برای اینکه آلزایمر نگیرید کارها رو یه روال همیشگی انجام ندید. برای همین یه شبایی جاشو سرمیز شام تغییر میده. مامان هم مسیر رفت و برگشت از خونه به مقصد رو مختلف انتخاب میکنه همیشه که تازه باشه.صبا تو پادکست محمدحسن میگه یه دفتر داره برای نگهداشتن اوقات زندگیش از شر آفت آلزایمر. من اما... هر شبِ هرشب سر میز یه جا میشینم. مسیرم از هر جای جهان که باشه ختم میشه به خیابون دراز مسعودسعدکه وسطش یه قاسم زاده ست و دفترخاطراتامو چند سال یبار گم و گور میکنم از قصد. ********** بزرگترین وحشت من در مواجه با آدمای متاهل اینه که ببخشید شما چطور میتونید متصور بشید همیشه با همین آدم باید بمونید؟ از سارا میپرسم ینی الان تو از کجا مطمئنی کریمیان برای تو خوب ترینه و راهت درسته. از فرشته می پرسم تو ینی هرشب شام میذاری و به خونه میرسی و هر شب حوصله ی داوود رو داری؟میگم حانیه تو ینی بنظرت میتونی همیشه تو خونه ت هادی رو کنار خودت قبول کنی از الان؟ بچه های فامیل رو که می بینم قلبم درد میگیره که یعنی همیشه و تا ابد مسئولیت این بچه رو دوش پدرمادرشه؟ وقتی دبیرستانی بودم فکر اینو هم نمی کردم که بخوام چهار سال! دانشجو بشم. وقتی میخواستم کلاس نه ماهه ی تدوین رو شروع کنم مطمئن بودم نصفه کاره ول میکنم. وقتی رفتم سرکار با خو میانه ی سه شب...
ما را در سایت میانه ی سه شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faaeezehasani بازدید : 78 تاريخ : شنبه 23 دی 1396 ساعت: 2:10

از صبح لبم سنگین بود. ادامه دار. متورم شد. تازه یادم اومد که ای بابا! کابوس دیشب چقدر وحشتناک بود! کابوس های هرشبم وحشتناک. اما امروز بدتر و بدتر. میرم میگم مامان، تبخال علتش خواب بده؟ میگه آره دیگه هی گوش نمیدی که به حرفم. میگم چی؟ قرآن بخونم قبل خواب آروم شم؟ میگه گل گاو زبان باید بخوری. میگم حالا اون موقع کی حال داره دم کنه. بهش گفته بودم چند شب پیش که وقتی خوب نیستم عمیق و حتی زیادتر میخوابم. برعکس آدمای دیگه که بی خواب میشن. میدونه. چیزی نمیگه التهاب و سنگینی ش کل روز باعث میشه خوابه از جلو چشمم کنار نره. کابوس کشدار میشه تو بیداری‌. هوا اونقدری بد هست که حس کنم خوابه ادامه داره. جز مسیر های پاییزی پردیس مرکزی و چراغ های تازه و قد کشیده ش، چیز دیگه ای قرار نیس کابوس رو از بیداری بگیره. رسیدیم تالار رودکی. آروم به داوود میگم بنظرت تبخال از خواب بد میتونه بیاد یا همش الکیه؟ داوود عموما جواب های منطقی نسبت به همه چی میده. همه چیز رو جدی و خالی از استثنا و درک های عاطفی میفهمه و استدلال میکنه. جواب میده نه. علتش ویروسیه. خیالم یه لحظه راحت میشه. از اون طرف تر فرشته میاد تو بحث که نه! ویروس ش رو همین خواب های بد فعال میکنه. حالم باز همون میشه. داوود میگه حالا چه خوابی دیدی؟ میگم خواب رسوایی. تهمت. کاش چیزی نمی گفتم. سالن تاریک شد. مطلق. صحنه آتیش گرفته بود. دود و غلظتش تا بین تماشا میانه ی سه شب...
ما را در سایت میانه ی سه شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faaeezehasani بازدید : 61 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 13:40

نشسته بودم‌. از وقتی زاییده شدم. قبل از زاییده شدن قطعا ایستاده بودم. ولی بعدش دیگه نشستم. نشستم به قاعده ی تمام آبا و اجدادم. همون شکلی. بیست سال بعد هم که شد کم کم حالیم شد زمین گیرم. دیگه خزیدن رو یاد گرفتم. خزیده یه روز هایی چند کیلومتر راه میرفتم. یهو یک سال هم تکون نمی خوردم. چند سالی تکون نخوردم. سرد و‌ سیاه شده بود چون. دیگه یهو یه صدایی اومد گفت «بابا حس داره پاهات. ببین». بی رحمانه پا تو پاهای کبره بسته م انداخت. درد گرفت. سوخت. گفت: بیا. آع. این چوبو بزن زیر بغلت. خون میزد بیرون از دمل هام. تمام هیکلمو انداختم رو اون چوب ها. قدرتمند هم بودن به واقع .انقدر تکیه کردم به اون چوب که چوب دستی جزیی از من شد. افتان و خیزان اما میرفتم. یه شبی بود، همون که چوب دستی بهم داده بود اومد. از عقب چوب دستی رو از زیر بغلم کشید. محکم سریع و بدون رحم. پخش زمین شدم. حس میکردم نخاعمو که قطع شده. درد از مغز سرم تا نوک پامو بی حس کرده بود. فکر می کردم دیگه بلند نمیشم. آرزو می کردم کاش روز هایی که فقط نشسته بودم برگرده. لااقل دنیا رو نشسته می دیدم. ولی الان چشمام مماس زمین رو می دید. استخوون های شکسته، خودشون جوش خوردن. بعضی ها درست جوش خوردن بعضی ها همون جوری در رفته. ولی بهرحال ی ساختمون از من ساخته شد. دست ب دیوار زدم و پاشدم. صدای مفصل هام میومد. درد با من ابدی شده بود. راه رفتن رو چند روزی میانه ی سه شب...
ما را در سایت میانه ی سه شب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : faaeezehasani بازدید : 70 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 13:40